دلم برای کافه های خیابون فلسطین تنگ شده، حوالی خیابون انقلاب، سر بذارم توی دستام و به قهوه خوردناشون نگاه کنم. پولی نمیموند اگر کافه میرفتم. یه وعده کافه رفتن، پول یه روز شایدم دو روز غذام تو خوابگاه بود. البته یادمه یکی دو بار رفتم، و الان که فکر میکنم میبینم چرا خودم نمی رفتم؟ تنها. مگه تنهایی چشه. سیگار بود. قهوه بود. بوی ذرت مکزیکی بود. کتاب بود. اهنگ بود. خیابون بود. شب بود. تهران بود. دلتنگی بود. دلشوره بود. چراغ زرد تیر چراغ برق ها تو تاریکی. نور بالای ماشینا پشت چراغ قرمز. نرده های دانشگاه تهران. درختای برگ ریز تو حیاط. کاج های بلند. ارزوهای فبه خاک سپرده. پاییز سرد متروک. بیا. من پشت میله ها به سیمان سر در دانشگاه تهران تکیه دادم. بیا بریم تو.
به جای اینکه هوای همو داشته باشیم
بعضی ها دارند سوء استفاده میکنند
دسترسی به گوگل از طریق سرور کلمبیا از طریق لینک زیر قابل دسترسیه
دوستان، بعضی دوستان که داشتن این لینک رو که به رایگان بدست اورده بودند، پولی به این و اون میفروختن دارن خصوصی پیام میدن و تهدید میکنن!
لطفا نشر بدید تا همه استفاده کنند تا کیون این ها بیشتر بسوزه
کامنت هم بذارید خوشحالم میکنید قطعا
ایرانیا! در این شبِ بیدَر چگونهای؟
از ظالمی به ظالمِ دیگر چگونهای؟!
ای خسته از تعفّنِ شاهانِ سلطهور!
حالی در این فضای معطر چگونهای!
ای شانهات سبک شده از رنجِ تاج و تخت!
امروز زیرِ پایهی منبر چگونهای؟!
از کشتیِ شکسته رها کرده خویش را،
بر تختهپاره مانده شناور چگونهای؟!
ای گاوِ چاقِ خویش به دَر بُرده از مسیل!
با هفت گاوِ گُشنهی لاغر چگونهای؟!
ای از قفس پریده به شوقِ رهاشدن!
در باغ با شکستگیِ پر چگونهای؟!
هان ای زنِ گُریخته از شویِ بدسرشت!
افتاده زیرِ یوغِ دو شوهر چگونهای؟!
از زیرِ خاک رفته برون همچو مارِ گنج،
مغبون نشسته بر زبَرِ زَر چگونهای؟!
ای کُلفَتِ رهاشده از خانِ خانگی!
همسایه را کنون شده نوکر چگونهای؟!
از "باختر" رها شده اندر خیالِ خویش،
افتاده گیرِ قُلدُرِ خاور چگونهای؟!
ای خلقِ خسته از سگکِ کفشِ داریوش!
زیرِ سُمِ جنابِ سکندر چگونهای؟!
ای مرغِ پرکشیده از آن شاخهی فقیر!
پَرکَنده بر زغالِ صنوبر چگونهای؟!
از یک فریب گشته رها، اینزمان بگو:
حیران میانِ مکرِ مُکرّر چگونهای؟!
زین پیش هرچه بود تنی بود و گردنی،
بر نیزهی گداخته، ای سر چگونهای؟!
ای شاکی از زمین و زمان! حُکم حُکمِ توست،
اینک بگو به کسوتِ داور چگونهای؟!
ای از جهان شناخته چاهی و چالهای!
یک عُمر در مدارِ مدوّر چگونهای؟!
برما گذشت نیک و بدِ روزگار و رفت.
تا بینمت که در صفِ م چگونه ای
حسین جنتی
درباره این سایت